مهد کودک مامان

زنگ انشا, - تساوی

1390/12/4 16:20
نویسنده : مامان
1,061 بازدید
اشتراک گذاری

معلم پای تخته داد ميزد

صورتش از خشم گلگون بود

و دستانش به زير پوششی از گرد پنهان

ولی آخر کلاسي‌ها

لواشک بين خود تقسيم می‌کردند

وآن يکی در گوشه‌ای ديگر «جوانان» را ورق می‌زد.

دلم می سوخت

که بيخود های ‌و هوی می‌کرد و با آن شور

تساوي‌های جبری را نشان می‌داد

معلم با خطی خوانا بروی تخته کز ظلمت

چو قلب ظالمان و چهره زندانیان تاريک و غمگين بود

تساوی را نوشت و بانگ بر آورد: يک با يک برابر است اینجا

از ميان جمع شاگردان يکی‌برخاست

هميشه يک نفر بايد بپاخيزد...

به آرامی سخن سر داد:

این تساوی اشتباهی فاحش و محض است

نگاه بچه‌ها ناگه به يک سو خيره گشت

معلم مات و مبهوت بر جا ماند

و او پرسيد: اگر يک فرد انسان، واحد يک بود

آيا باز هم يک با يکی دیگر برابر بود؟

سکوت موحشی بود و سوالی سخت

معلم خشمگين فرياد زد آری باز هم  یک با یک برابر بود

و او با پوزخندی گفت:

اگر يک فرد انسان واحد يک بود

آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود

 و آنکه قلبی پاک و دستی فاقد از زر پست تر

اگر يک فرد انسان واحد يک بود

آنکه صورت نقره گون، چون قرص مه می‌داشت بالا بود

وآن سيه چرده که می‌ناليد پايين بود؟

اگر يک فرد انسان واحد يک بود

اين تساوی زير و رو می‌شد

حال می‌پرسم يک اگر با يک برابر بود

نان و مال مفت‌خواران از کجا آماده می‌گرديد؟

يا چه‌کس ديوار چين‌ها را بنا می‌کرد؟

يک اگر با يک برابر بود

پس که پشتش زير بار فقر خم می‌گشت؟

يا که زير ضربه شلاق له می‌گشت؟

يک اگر با يک برابر بود

پس چه‌کس آزادگان را در قفس می‌کرد؟

معلم ناله‌آسا گفت:

بچه‌ها در جزوه‌های خويش بنويسيد:

.......که يک با يک برابر نيست

که يک با يک برابر نيست

           که يک با يک برابر نيست

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)